روزى امام (ع) بر گروهى از فقرا گذشت که تکه نانهایى بر عبایى نهاده و مىخوردند.آن حضرت بر آنها سلام کرد.آنان از وى خواستند که با آنها هم سفره شود.امام دعوتشان را پذیرفت، و در کنار آنها نشست و گفت: چنانچه نانى که مىخورید، صدقه نبود، من هم با شما همغذا مىشدم.آنگاه آنها را به خانه خود دعوت کرد.همین که به خانه رسیدند، به آنها غذا و لباس و مبلغى پول داد.
ابن عساکر در تاریخ دمشق آورده است که: امام (ع) روزى بر عدهاى از مسکینان گذشت که در کلبهاى نشسته و چیزى مىخوردند.از امام حسین (ع) دعوت کردند که با آنها در غذا شرکت کند.آن حضرت دعوتشان را پذیرفت و گفت خداوند متکبران را دوست ندارد.پس از خوردن غذا، امام رو کرد به آنها و گفت: من دعوت شما را پذیرفتم.اکنون نوبت شماست.آنان نیز پذیرفتند و به خانه امام رفتند.آن حضرت به خدمتکار خود رباب دستور داد هر چه در خانه اندوخته دارند به آنان ببخشد.
حلم امام
یکى از غلامان امام (ع) کار ناروایى را مرتکب شده که مستوجب کیفر گردیده بود.آن حضرت دستور داد وى را تازیانه بزنند.وى گفت اى مولاى من، خداوند مىفرماید: و الکاظمین الغیظ
امام او را عفو کرده، گفت، او را رها کنید.
غلام آیه مزبور را ادامه داده گفت:
و العافین عن الناس،
امام (ع) گفت، از گناه تو گذشت کردم.
باز هم غلام در ادامه آیه گفت:
و الله یحب المحسنین،
در اینجا امام (ع) فرمود:
(انت حر لوجه الله) تو را به خاطر خدا آزاد کردم، و ادامه داده گفت: از این پس آنچه را که به تو بخشش مىکردم دو برابر خواهد شد