سلیفه کیست عنوان یادداشت تازه ای است که به نظرم جالب و خواندنی آمد لذا تو این صفحه گذاشتم که دیگر دوستان هم با تاریخ سلفی گری در اسلام بیشتر آشنا شوند.
سید محمد حسینی
سلفی کیست و چه می گوید؟/ چرا سلفی گری بزرگترین خطر پیش روی جهان اسلام است؟
یکی از جریانهایی که در سالهای اخیر نقش بسزایی در سیاستهای منطقهای ایفا کرده و هر روز بر دامنه گسترش نفوذ آن در منطقه افزوده میشود، جریان "سلفی" است. نظر به انحرافهای گسترده اندیشه سلفیان در جهان اسلام ، در زیر به معرفی این جریان انحرافی و سیر تحول و اندیشههای آن خواهیم پرداخت. یکی از جریانهایی که در سالهای اخیر نقش بسزایی در سیاستهای منطقهای ایفا کرده و هر روز بر دامنه گسترش نفوذ آن در منطقه افزوده میشود، جریان "سلفی" است.
نظر به انحرافهای گسترده اندیشه سلفیان در جهان اسلام که متاسفانه دامنه آن به حوزه عقاید دیگر مذاهب شناخته شده اسلامی نیز سرایت کرده، تلاش میشود، در مطلب زیر به معرفی این جریان انحرافی و سیر تحول و اندیشههای آن می پردازیم.
"سلفیه" در لغت و اصطلاح
سلفیگری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما "سلفیه" در معنای اصطلاحی آن، نام فرقهای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح میدانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند.
آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است، یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادلهای غیر از آنچه قرآن در اختیار میگذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد.
آشنایى با مکتب "سلفیه"
از آغاز قرن چهاردهم هجری بود که مکتب "سلفیه" بر سر زبانها افتاد و گروهى آن را به عنوان "دین" برگزیدند و خود را "سلفى" نامیدند و برخى آن را "روش فکرى" براى رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
سلفىها خود را پیرو مکتب "اهل حدیث" مىدانند که در عصر عباسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان پدید آمدند.
پس از درگذشت "احمد بن حنبل" در سال241 هـ.ق که بنیانگذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان "حنابله" ادامه داشت. حنابله در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث میدانستند و تا مدتى خلفاى عباسى به ترویج این مکتب پرداختند.
در سال 305 "ابوالحسن اشعرى" تحت عنوان "احیاى مکتب اهل حدیث" بالاخص احمد بن حنبل، مکتبى را پاىهگذارى کرد و خواست اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث ایجاد کند، زیرا عقیده آنان با خرافات زیادى آمیخته شده بود و پیوسته مىگفتند "قرآن، قدیم است" و بشر در زندگى خود فاقد "اختیار" است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا دارد. او براى اصلاح این مکتب، قد علم کرد و تاحدى توانست اصلاحاتى انجام دهد، ولى متعصبین اهل حدیث او را از خود طرد کردند.
با پیدایش مکتب اشعرى شکاف عمیقى بین اهل حدیث و این گروه از اهل سنت پدید آمد و این دو پیوسته در جنگ و جدال بودند که گاهى به خونریزى مىانجامید، زیرا همانطور که گفته شد، اشعرى اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث انجام داد و براى خود در مسائل عقیدتى مقامى قائل شد.
ظهور ابن تیمیه حرانی
یکی از نقاط عطف تفکر سلفگرایی ظهور "ابن تیمیه حرانی" است. او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و استفتاء نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروههای فکری و فرقههای کلامی و فقهی بیان کرد که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند.
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز "سلف" و "سلفیه" به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابنتیمیه دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود ساخت، ولى در عین حال از کلمه "سلفیه" بهره نمىگرفت و مىگفت، ما تابع "اهل سنت و جماعت" هستیم که در سه قرن نخست (از سال 11 تا 300 هـ ق) زیستهاند.
سلفیه پس از ابن تیمیه: احیا توسط محمد بن عبدالوهاب
پس از درگذشت ابنتیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد او دعوت به پیروى از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود چندان رونقى نداشت و برخى از شاگردان او، مانند "ذهبى" و "ابن قیم" و "ابن کثیر" نتوانستند، شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروانى فراهم آورند، زیرا او در نقطهاى این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود.
محمد بن عبدالوهاب پایهگذار مکتب سلفی در عربستان تحت عنوان وهابیت
چهارصد سال بعد از ابن تیمیه در اواسط قرن دوازدهم هجری شخص دیگری به نام "محمد بن عبدالوهاب" ساکن نجد حجاز مسائل ابن تیمیه و نظرات وی را پیگیری کرد. محمد بن عبدالوهاب چون از علم وافر ابن تیمیه بهرهمند نبود، راه عمل و اقدام را برگزید و رسالههای کوچک و قاطع پر از آیه و حدیث بدون اصطلاحات علمی برای تعلیم عوام به نگارش درآورد و به شمشیر متوسل شد و راه تندی و خشونت را پیش گرفت. وی تابعین برنامهاش را مسلمین و موحدین و مخالفینش را کفار و مشرکین نامید و شروع به تبلیغ عقاید خود کرد که آنها را "مُرّ قرآن و حدیث" میپنداشت و بر سر آن با قبایل همسایه خود به جنگ پرداخت.
محمد بن عبدالوهاب سرانجام به کمک و با امارت رئیس قبیلهای به نام "محمد بن سعود" دولت کوچکی را در شهر "درعیه" از شهرهای نجد بنا کرد و احکام شرعی را برابر نظریات خود که از حنبلیها و اهل حدیث آموخته بود، به اجرا گذاشت و تبلیغات خود را بر تبیین شرک و توحید متمرکز کرد و به ویران کردن مقبرهها و بناهای ساخته شده بر قبور پرداخت. برخلاف ابن تیمیه که به وحدت جهان اسلام بر گرد اندیشههای سلف میاندیشید که مسلک ناب اهل سنتش میدانست، محمد ابن عبدالوهاب بیشتر به پیروزی گروه تحت فرمان خود میاندیشید.
بعد از ابن عبدالوهاب تا مدتی نزدیک به 26 سال اساس دستگاهی که او به همیاری محمد بن سعود و عبدالعزیز پسرش پایهریزی کرده بود، پابرجا بود و حتی در نقاطی از جهان اسلام چون یمن و آفریقا و و هند و عراق نیز به روش سلفیان تبعیت میکردند.
نام ابداعی "وهابی" که از طرف معاندین این جماعت بر آنها نهاده شده بود، به عنوان بدعتگذار و بیدین و توهینکننده به مقدسات در سراسر جهان اسلامی آن روز شایع شد و لذا سلطان عثمانی و شاه ایران برای سرکوب آنها لشکرها تدارک دیده و روانه کردند. سرانجام در سال 1232 یا 27 سال بعد از فوت محمد بن عبدالوهاب سپاهیان "محمد علی پاشا"، والی مصر به اشاره سلطان عثمانی مرکز آنها یعنی شهر درعیه را به تصرف خود درآورده و کانون سیاسی و نظامی این جماعت را درهم شکستند، ولی پس از مدتی وهابیها باز امارتی مجدد را در ریاض تاسیس کردند که آن هم در سال 1250 با کشته شدن "ترکی بن عبدالله" دچار ضعف و فروپاشی شد.
مقارن جنگ جهانی اول بار دیگر خاندان سعود طی کشمکشهای سیاسی و قبیلهای بعد از یک دوره طولانی غیبت بیش از صد ساله دوباره بر اریکه قدرت حجاز تکیه زدند (1921) و اینبار تمام شبه جزیره را به تصرف خود درآوردند و شهرهای مقدس مکه و مدینه را هم به تصرف خود درآوردند.
احیای مجدد سلفیگری
به این ترتیب بار دیگر نهضت سلفی رونق تازهای گرفت و شیوخ سلفی و سلاطین آلسعود دست در دست هم به ترویج مسلک خویش پرداختند اولین سلطان سعودی (ملک عبدالعزیز) علیرغم تندرویها و قشریگریهای سلفیهای احساساتی در قبال توازن نیروهای سیاسی در سطح عالم اسلام مشی مصلحت گرایانهای در پیش گرفت.
سلفىگرى در نجد موجى از تندروى و سختگیرى به راه انداخت و آنان کم کم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهى براى ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرده و اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواندند و مدعى شدند که اسلام ناب محمدى در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت براى همگان حجت است و هر کس از این راه عدول کند، بدعتگذار یا خارج از اسلام است.
سلفیگری در مصر
مصر سرزمین کهنی است که اواخر قرن دهم هجری عثمانیها بر آن مسلط شدند و سال 1177 هجری شمسی به تصرف ناپلئون درآمد. هفت سال بعد عثمانی با کمک انگلیس ناپلئون را از مصر بیرون کرد و "محمد علی داودی" را حاکم مصر کرد تا مصر را آرام کند. او سلسله خدیوها (پاشاها) را در مصر پایهگذاری و آرام آرام مصر را از عثمانی مستقل کرد.
حمله ناپلئون به عثمانی و تصرف مصر ضعف امپراتوری عثمانی را آشکار و جنبشهای اسلامی را فعالتر کرد. از اوایل قرن سیزدهم هجری شمسی هرچه نفوذ عثمانی در مصر کم میشد، نفوذ اروپاییها بیشتر شد تا جایی که حدود سال 1261 هجری شمسی انگلیس کنترل همه امور مالی و اداری مصر را در دست گرفت و مصر را مستعمره خود کرد. در چنین دورانی "سید جمال الدین اسد آبادی" به مصر آمد و جوانان مصر را به مبارزه علیه انگلیس دعوت کرد.
سیدجمال الدین اسد ابادی
در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد،
قبل از سیدجمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود.
سید جمال مسلمانان را دعوت میکرد، به اسلام دوران پیامبر باز گردند. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد، قبل از سیدجمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود. شیخ محمد عبده، سعد زغلول، ابراهیم هبلاوی، فتحی زغلول و بسیاری دیگر از نویسندگان لبنانی، سوری و مصری دور سید جمال جمع شدند و با مقالاتشان به خصوص در مصر جنبشهای اعتراضی علیه استعمار انگلیس به راه انداختند که مهمترین آنها در تاسیس "انجمن وطنی" و قیام "اعرابی پاشا" نمود پیدا کرد.
محمد عبده از شاگردان سید جمال الدین اسدآبادی
عبده راه نجات مسلمانان را بازگشت به اسلام دوران پیامبر و اسلام سلف میدید،
ولی بر عقل و آگاهی تأکید میکرد
دولت مصر سید جمال را از این کشور اخراج کرد، تا بعد شاگردانش راهش را ادامه دهند. یکی از مهمترین شاگردان سید جمال در مصر "محمد عبده" بود. او که سالها با سید جمال همراه بود، وقتی به مصر بازگشت روش انقلابی و حماسی سید را کنار گذاشت و برای رسیدن به آرمانهای او روشی آرام را پیش گرفت.
عبده راه نجات مسلمانان را بازگشت به اسلام دوران پیامبر و اسلام سلف میدید، ولی بر عقل و آگاهی تأکید میکرد و میگفت، اگر دین را درست درک کنیم، میبینیم در دین ملاک شناخت عقل است و ایمانی که بر عقل استوار نباشد، پذیرفته نیست. او میگفت باید بازگشت به گذشته یعنی سلفیگری دست برداریم و سعی کنیم، دین را همانگونه بفهمیم که گذشتگان میفهمیدند.
عبده با نصگرایی و تقدیرگرایی مخالف بود و تلاش میکرد، دین را با دنیای جدید مطابقت دهد و نظام خلافت را نظام مطلوب سیاسی در اسلام میدانست و میگفت، اگر مردم ببینند خلیفه اشتباه میکند، میتوانند علیه او قیام کنند.
محمد عبده شاگردان بسیاری تربیت کرد که "رشید رضا" از مشهورترین آنان بود. وی اهل سوریه بود و در مدارس دینی مخالفان خلافت عثمانی درس خوانده و با خواندن "عروه الوثقی" با سید جمال و عبده آشنا شده بود. زمانی که عبده از تبعید برگشت، رشید رضا به مصر رفت و شاگرد و همراه او شد.
رشید رضا، از پایهگذاران جریان سلفی در مصر
او از شاگردان مشهور عبده بود
رشید رضا سلفی متعصب و تا حدودی متمایل به وهابیت بود
که مبارزهطلبی و انقلابیگری سید جمال را با روش فرهنگی و تربیتی عبده تلفیق کرد.
رشید رضا سلفی متعصب و تا حدودی متمایل به وهابیت بود که مبارزهطلبی و انقلابیگری سید جمال را با روش فرهنگی و تربیتی عبده تلفیق کرد. رشید رضا ابتدا تلاش کرد، نشان دهد خلیفه مقدس نیست و از ایده چند حکومت اسلامی به جای یک امپراتوری اسلامی دفاع کرد.
هنوز مدتی از بحثهای رشید رضا نگذشته بود که امپراتوری عثمانی منحل و مقام خلافت برچیده شد و کشورهای جدیدی شکل گرفتند که مهمترین سوال آنها سیستم حکومتی جایگزین خلافت بود.
در مصر آن زمان سه گرایش ملیگرا، غربگرا و اسلامگراها با هم رقابت میکردند تا با کسب مقبولیت میان مردم خود را جایگزین مناسبی برای سیستم گذشته معرفی کنند. در این میان اسلامگراها میگفتند، باید از اسلام سلفی اطاعت کرد تا به دوران شکوه اسلام در صدر اسلام باز گردیم.
در میان شاگردان رشید رضا، "حسن البنا" 1927 در شهر"اسماعیلیه" مصر جمعیتی اسلامگرا بنیان گذاشت که خیلی زود از تأثیرگذارترین گروههای اسلامی در آفریقا، اروپا، آسیا و حتی آمریکا شد.
حسن البنا، پایهگذار جماعت اخوان المسلمین در مصر
آغاز مهمترین تشکل سلفی
البنا در قاهره سازمانش را گسترش داد. برای سازمانش قانون اساسی و آییننامه داخلی نوشت. نشریه "الاخوانالملسمین" را منتشر و تشکیلاتش را تقویت کرد تا هر روز بر تعداد هوادارانش بیشتر شود.
اخوانالملسمین هدف اصلی خود را تشکیل حکومت اسلامی در مصر و تمامی کشورهای جهان اسلام اعلام کرد، اما در این راه بر تشکیل حکومت اسلامی مسالمتجویانه تاکید و کودتا را رد میکرد. جوانان پرشور اخوان روش معتدل او را نمیپسندیدند و بارها از او انتقاد کرده و خواستند درباره برخی مسائل مالی، کمکهای دریافتی و روابطش با پادشاه و دولت و حتی انگلیسیها توضیح دهد. توضیحات البنا هوادارانش را قانع نکرد و موجب شد در سال 1938 از اخوان جدا شده و گروه "جمعیت جوانان محمد" را تشکیل دادند.